پنجشنبه مشغول آماده سازی پیتزای خونگی بودم.داشتم مواد رو مشت مشت میریختم روی خمیر و درحالی که دخترک بغلم بود دیدم مشت های کوچولوشو پر کرده و داره کمک میکنه ^-^ 

مدتیه از توی سبد ماشین ظرفشویی قاشق چنگال ها رو میده دستم و میگه منّون(ممنون) یعنی ازم بگیر ! منم که توی عمل انجام شده قرار میگرفتم میذاشتم توی کشو سرجاش. حالا امروز خودش درآورده کشو رو باز کرده میندازه اون تو !

اخه تو کی اینقدر بزرگ شدییییی

تازه تو پهن و جمع کردن سفره هم با یه ذووقی کمک میکنه :))

دیگه نگم براتون !

خدایا ازین فرشته ها به همه ی خونه ها بده


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها